سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواص سنگ ها

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 92/3/20 2:14 صبح

خواص سنگ ها


ابن شهر آشوب نقل می کند که : روزی جبرئیل بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت : یا رسول الله ! پروردگارم بر تو درور و سلام می فرستد و می فرماید : انگشترت را در دست راست کن و نگین آن را هم عقیق قرار بده و به پسر عمویت علی نیز بگو انگشترتش را در دست راست کند و نگین آن را هم عقیق قرار دهد. پیامبر پیام جبرئیل را به علی علیه السلام رسانیدند . حضرت علی علیه السلام عرضه داشت : یا رسول الله عقیق چیست ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله  فرمود : عقیق کوهی در کشور یمن است .( مناقب : 3 / 302 ، بحارالانوار : 42/ 61 ، مستدرک : 3 / 293 ).

ادامه مطلب...

در اخبار 50 سال بعد چه خواهیم شنید؟(طنز)

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 92/3/20 2:10 صبح

سرفصل خبرها


 *قیمت هر سکه طلا امروز دربازار با 60 میلیون تومان کاهش به یک میلیارد و چهل میلیون تومان رسید.

 
* ایران خودرو: هفتادو نهمین مدل پژو با نام پژو ایکس دی اماده عرضه به بازار است که نسبت به مدل قبلی تحول زیادی داشته. طول انتن آن 10 سانتی متر افزایش داشته چراغ ترمز ان هم پررنگتر شده و فقط 45 میلیون تومان گران تر است

ادامه مطلب...

نظریه علمی امام جعفر صادق(علیه السلام)

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 92/3/20 2:0 صبح

اسکودوگاما کاشف راه دریائی هندوستان و ( کریستف کلمب ) کاشف آمریکا و ( ماژلان ) اولین کسی که برای گردش بدور کره زمین براه افتاد همه ، می دانستند که زمین مدور است ، و هیچ یک از آنها هم براه نیفتادند تا این که کشفی بکنند و فقط منظور مادی داشتند .
آن سه نفر که نمی توانیم منکر نبوغ آنها بشویم با ایمان باین که زمین مدور است آیا می دانستند که اطراف خود گردش می کنند ؟

ادامه مطلب...

انتخاب

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 92/2/6 3:54 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

کمتر از دو ماه به انتخابات ریاست جمهوری مانده و بحث های شور و شیرین مربوط به آن مطرح است.

آیا شما در مورد مسائل سیاسی بحث می کنید؟ آیا بحث های شما درست است؟ آیا اشتباهی در حرف هایتان می بینید؟ به نظر شما کی درست فکر می کند؟

کسی بهتر فکر می کند که به حرف های دو طرف بحث گوش می کند و بدون این که بی احترامی به فردی کند یا بخواهد من من کند و وارد جر و بحث شود، مورد انتخابی خود را در ذهنش برای انتخابی درست و تغییری مثبت نگه می دارد و عمرش را برای دفاع از کسی یا چیزی نمی گذارد چرا که ممکن است انتخابش درست نباشد.

ما با انتخاب هایمان از هم جدا می شویم چرا که اگر همه یک انتخاب داشتیم تمام زندگی مان مانند یکدیگر بود مانند مثال هایی چون رشته تحصیلی، نوع کتاب مورد علاقه، رنگ لباس و ...

انتخاب هر کس شأن آن شخص را نشان می دهد، انتخاب هر کس شخصیت آن شخص را نشان می دهد و یا حتی سبک زندگی فرد را مشخص می سازد.

ما انتخاب می کنیم اما آیا درست است که از انتخابمان دفاع صرف کنیم؟

من و شما برای انتخابات آینده به فردی می اندیشیم اما آیا حتما انتخابمان درست است و ما می توانیم شناختمان از آن فرد را مطلقا درست بدانیم؟

دوست من بیا تا

سعی کنیم به تمام حرف ها گوش دهیم و خودمان انتخاب کنیم.

داد و فریاد نکنیم (چرا که کسی با دفاع از نامزد خاصی از مردم به نو و نوایی نرسیده است) البته یادمان باشد که جاهای دیگر از حقمان به هیچ وجه نگذریم.

کسی را به سخره نگیریم(چرا که ممکن است حرفش درست باشد).

با هر فردی برخورد انسانی داشته باشیم.

همدیگر را دوست بداریم و احترام را فراموش نکنیم.

انتخاب کنیم تا در تغییرات(ی که ممکن است در کشور بیفتد) شریک باشیم.

البته ممکن است حرف های بنده هم غلط باشد اما قبول کردن یا قبول نکردن با خودتان...

موثر باشید

نویسنده: علی فریدی


زبان

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:15 صبح

پیامبر ص


مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللّه  وَالیَومِ الخِرِ فَلیَقُل خَیرا أَو لِیَسکُت؛
 


هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید یا سکوت نماید.


سیاره زمین سفینه اجل است

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:14 صبح

سیارة زمین سفینة اجل است؛ سفینه‌ای که در دل بحرِ معلّق آسمان لایتناهی، همسفر خورشید، رو به سوی مستقرّ خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود می‌برد. ای همسفر، نیک بنگر که در کجایی! مبادا که از سر غفلت، این سفینة اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهّم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیک بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه‌ای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبة عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و... و همه در طواف شمس‌الشموسِ عشق، حسین‌بن علی‌ علیه‌السلام... مگر نه اینکه او خود مسافر این سفینة اجل است؟ یاران! اینجا حیرتکدة عقل است... و تا «خود» باقی است، این «حیرت» باقی است. پس کار را باید به «می» واگذاشت؛ آن «می» که تو را از «خویش» می‌رهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل می‌رساند. آه! انَّ الله شاءَ انْ یَراک قَتیلا. "سید مرتضی آوینی"


گاهی...

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:11 صبح

گاهی باید به دور خود
یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را ازخودت دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی برای چه کسانی اهمیت داری که این دیوار را بشکنند.

… و «سکینه» شد اسمی بی کلاس

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:10 صبح

http://www.ghadiany.ir/?p=14244

...
..
.
این همه را گفتم، اما در کمال تاسف، سکینه ای می شناسم بی معجر! آخر، فردای کربلا، چادر از سرش کشیدند… آه غیرتی ها! دیر جنبیدیم؛ «سکینه» شد اسمی بی کلاس!

سیر مرد سالاری از عهد بوق الی الابد

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:9 صبح

 

حوالی سال 1230 ه.ش:
مرد: دختره‌ ی خیر ندیده! من تا نکشمت راحت نمیشم! اصلا" اگه نکشمت خودم کشته میشم!
زن: آقا، حالا یه غلطی کرد! شما بگذر. نامحرم که تو خونه مون نبوده. حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده!
مرد: بلند خندیده؟! این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا میخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصیر توئه که درست تربیتش نکردی. نخیر نمیشه. باید بکشمش!
(بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: آقا خدا سایه ی شما رو هیچوقت از سر ما کم نکنه.
 
نیم قرن بعد ، سال 1280:
مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌کشمت تا برات درس عبرت بشه! یه بار که مردی دیگه جرات نمی‌کنی از این حرفا بزنی! تو غلط کردی! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده! حالا چی؟
زن: آقا، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می‌گیره‌ها! یه شکری خورد. دیگه از این شکرها نمی‌خوره. قول میده!
مرد (با نعره حمله می‌کنه طرف دخترش): من باید بکشمت! تا نکشمت آروم نمیشم! خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می‌کشمت!
زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرین. منو به جای اون بکشین!
(بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: خدا شما رو تا ابد واسهء ما نگه داره.
 
یک قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1330:
مرد (بعد از گرفتن کمی زهر چشم و شکستن چند تا کاسه کوزه!): چی؟! دانشسرا؟! (همون دانشگاه خودمون). دختره ی چشم سفید حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! می‌خوای سر منو زیر ننگ کنی؟ مردم از فردا نمیگن آقا رضا غیرتت کو؟! فاسد شدی برا من؟ شیکمتو سورفه (سفره) می‌کنم!
زن: آقا، تو رو خدا خودتونو کنترل کنین. خدای نکرده یه وخ (وقت) سکته می‌کنین!
مرد: چی میگی ززززززن؟! من اگه اینو امشب نکشم دیگه فردا نمی‌تونم جلوی این فسادو بگیرم! یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی!
(بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و دختر گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: آقا الهی صد سال سایه تون بالای سر ما باشه.
 
حوالی سال 1360:
فریاد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر میرسه که: بله؟! میخواد بره سر کار؟! یعنی من دیگه انقدر بی غیرت و بدبخت شدم که دخترم بره سر کار و پول بیاره تو خونه؟! پس من اینجا هویجم؟! مگه اینکه برای این بی آبرویی از روی نعش من رد بشی!
زن: حالا تو عصبانی نشو. این بچه س نمیفهمه. دوستاش یادش دادن این حرفا رو! چند روز دیگه یادش میره. ببخشش. خدا تو رو برای ما حفظ کنه.
 
همین چند سال پیش ، سال 1380:
مرد: کجا؟! می‌خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم متر هم پارچه نبردن و مثل جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می‌کنن!) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها!) بری بیرون؟! می‌کشمت! من، تو رو، می‌کشم!
زن: ای آقا، خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین! (شما بخونید اکثرا")
مرد: من اینطوری نیستم! این امروز که اینجوری باشه لابد فردا میخواد نوبل صلح هم از دست اجنبی بگیره! دختر، لااقل یه کم اون شلوارو پائین‌تر بکش که زانوتو بپوشونه! نه، نه، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببندیش بهتره!
زن: مرد خدا عمرت بده که درکش کردی!
 
چند سال بعد ، سال 1390:
مرد: آخه خانم این چه وضعیه؟ روزی که اومدی خواستگاری گفتم نمیخوام زنم این ریختی لباس بپوشه، گفتی دوره ی این امل بازیها تموم شده، گفتم چشم! تمام خونه و املاکم رو هم که برای مهریه به نامت کردم. حق طلاق رو هم که ازم گرفتی. حالا میگی بشینم توی خونه بچه داری کنم؟!
زن: عزیزم مگه چه اشکالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟ تمام حقوقت هم که برای کرایه تاکسی و خرج ناهارت و مهدکودک بچه و بنزین و جریمه ی ماشین میره! حالا اگه بشینی توی خونه و از بچه نگهداری کنی هم خرجمون کم میشه هم بچه عقده ای نمیشه! آفرین عزیزم. من دارم با دوستام میرم باشگاه بولینگ! خدا سایه ت رو فعلا" رو سر ما نگه داره!
 
چند سال بعد ، سال 1400:
دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت میگم، ماشین بی ماشین! همین که گفتم. من با الکس قرار دارم ماشینم می‌خوام. می‌خوای بری بیرون پیاده برو!
زن: دخترم، حالا بابات یه غلطی کرد! تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می‌پره! آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می‌شه! اوه مامی، باباتم قول می‌ده دیگه از این حرفا نزنه!
(بالاخره با صحبتهای زن، دختر خونه از خر شیطون پیاده می‌شه و بابای گناهکارشو می‌بخشه!)
زن: عزیزم خدا نگهت داره که باباتو بخشیدی!
 
دو قرن بعد از اولین رویداد ، سال 1430:
زن: عزیزم تو که انقدر فسیل نبودی! مثلا" بین دوستات به روشن فکری و عدالت معروفی. آخه چه اشکالی داره؟ اینهمه سال ما زنها بچه دار شدیم و به دنیا آوردیمشون، حالا با این علم جدید و تکنولوژی پیشرفته چند وقتی هم شما مردها از این کارا بکنین! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود کز زنی کم بود؟
مرد: پس لااقل بذار بیمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب کنم!
زن: دیگه پررو نشو هر چی هیچی بهت نمیگم!
نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بیمارستان به خونه میاد زن با عشوه میگه: مرد من، یعنی سایه ی تو تا به دنیا آوردن چند تا بچه ی دیگه هنوز بالای سر ماست؟
 
آینده ای نه چندان دور ، سال 1450:
چند تا مرد دور همدیگه نشستن و در حالی که سبزی پاک میکنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... میگن هدف این جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضایع شده ی مردهاست!
- حق با جمشیده... ببینین این زنها چقدر از ما سوء استفاده میکنن! تا وقتی خونه ی بابامون هستیم که باید آشپزی و بچه داری و خیاطی یاد بگیریم و توسری بخوریم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون میدن و زنمون هم استثمارمون میکنه!
- خدا کنه این حرکت به یه جایی برسه. میگن وکیل اون مرده که زیر کتکهای زنش جون داده به رای دادگاه که زنه رو تبرئه کرده اعتراض کرده! دمش گرم.
- آره... خب داشتم می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسمه و اعلامیه هاش هر شب ........
در این هنگام به علت ورود خانم یکی از مردها ، بحث به زیاد بودن خاک و علف هرزه قاطی سبزی ها کشیده میشه!
زن: زود باشین تمومش کنین دیگه! چقدر فس میزنین! اوی ، درست تمیز کن! من نمیدونم این سایه ی لعنتی شما تا کی میخواد روی زندگی ما بمونه؟!
 
حوالی سال 1530 ه.ش:
رادیوی سراسری، موج تله پاتی (صدای یه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزیز را در جریان آخرین اخبار دنیا قرار میدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس، دقایقی قبل سایه ی آخرین نمونه ی بازمانده از جنس مرد از روی کره ی زمین محو شد! پس از پایان عمر این موجود از گونه ی مردها، از این پس نام و تصویر این مخلوقات را فقط در وب پیج های تاریخی و باستان شناسی می توانید رویت نمایید. ساعت نه و پانزده دقیقه با خبرهای جدیدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دینگ دینگ!
 
 
از اون جایی که اصولا مردا جنبشون بالا تر از خانوماست امیدوارم دوستان عزیز ناراحت نشن و فقط لحظه ای هر چند کوتاه بخندند.
همیشه شاد باشین.

 


داستان تقدیر

ارسال  شده توسط  علی فریدی در 91/12/1 2:7 صبح

تقدیر
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود

<      1   2   3   4   5   >>   >
http://iranelearn.com/offer?ref=LK-3032719511772511